مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

خانه بهداشت

سلام  دخمل نازم چطوري خانم طلا امروز30 بهمن ماهه تو خواب نازصبحگاهي بودم كه زن عمو سحر تلفن زدوگفت مياي بريم بهداشت؟ هم خوابم ميومد هم دوست داشتم برم البته بايد ميرفتم تا جواب آزمايش قندم رو نشون بدم تا بفهمم قندم چطوره...  آماده شدم و با هم رفتيم بازم صداي قلبت رو شنيدم قربونت برم فكر كنم خواب بودي گفت وزنت يه كم زياده و فشارم هم 11 بود خداروشكرقندم هم نرمال بود چون خيلي نگرانش بودم مامان منير هم كلي سفارش كرده بود كه حتما آزمايش بدم اخه دفعه قبل قندم يه كم بالا بود دخمل طلام دوستت دارم ناز مامان...                 ...
30 بهمن 1392

تست قند خون

سلام جيگمل ماماني چطوري دختر نازم اين روزا تو دل مامان در حال بازي كردني و كم كم داري بزرگ و بزرگتر ميشي تا هر چي زودتر بياي تو بغل ماماني دختر نازم دو روز پيش با زن عمو سحر رفتيم آزمايشگاه واسه تست قند خون اخه زن عمو سحرم يه ني ني دختر بارداره و از تو يه ماه بزرگتره و قراره با هم همبازي بشين  وقتي رسيديم آزمايشگاه ازمون سه بار خون گرفتن زن عموت حالش بد شد ولي من تونستم تحمل كنم "البته با روداري" جواب آزمايشم هم فردا حاضر ميشه   راستي چند روز پيش با بابايي رفته بوديم بازار محلمون كه من  يه عروسك خوشگل قورباغه اي پشت ويترين يه مغازه ديدم و ازش خوشم اومد و كلي براش ذوق كردم امروز بابايي كه از سر كار اومد خونه يه ...
29 بهمن 1392

روز عشق

سلام نی نی قشنگم امروز ٢٥بهمن روزعشق بودالبته مال خارجی هاست به ما ربطی نداره ها ولی دیروز که با بابایی بیرون بودیم تمام بازار پر بود از عروسکای خرسی قرمز که بابایی می خواست یکی شو واسم بخره ولی من ترجیح دادم به جاش واسه تو خرید کنم واست دوتا عروسک خریدیم یه کیتی یکی هم از این عروسک کوچولوها که من بهشون میگم نخود  امروزم جمعه بودورفتیم خونه مامان مهری اینا آش خوردیم بعد از ناهارم رفتیم بیرون با اینکه زمستونه و همه جا برف میاد و سرده ولی هوای اهواز بهاری شده و گرما داره شروع میشه  خدا به دادمون برسه  منم که گرمایی دختر نازم  تو و بابایی عشقای زندگی من هستین و عاشقانه دوستون دارم  ...
25 بهمن 1392

بیست و دو هفتگی

سلام دختر نازم امروز با بابایی رفتیم پیش دکتر مریم داوودآبادی مطبش خیلی شلوغ بود بعد از دو ساعت که نوبتم شد رفتم داخل و تشکیل پرونده دادم بازم صدای قلب نازت رو شنیدم  برام یه آزمایش قند خون نوشت که قرار شد هفته دیگه انجام بدم 
21 بهمن 1392

سفارش تخت وکمد برای نی نی نازم

        سلام جوجوی مامان خوبی گلم؟ این روزا خیلی شیطون شدی عزیزم دائم تو شکم  مامان در حال بازی کردن هستی منم کلی برات ذوق می کنم با بابا مهدی رفتیم واست سفارش تخت و کمد دادیم خیلی خوشگله مطمئنم خوشت میاد یه مدل عروسکی ناز تا راحت روش بخوابی بعدشم رفتیم واست یه لباس خوشگل خریدیم که عکسشو برات می زارم عشق مامان بی صبرانه منتظرم تا بیای و لباسای خوشلت رو تنت کنم   ...
21 بهمن 1392

شروع ماه ششم بارداری

سلام مهنای مامان خوبی الهی قربونت برم امروز 16بهمن ماه پنج ماه تموم شد و وارد ماه ششم بارداری شدم خیلی حس خوبیه چند روزه که تکون خوردنات بیشتر شده جوری که کاملا حست می کنم مخصوصا وقتی چیزی می خورم جیگر مامان این که به زودی مامان میشم خیلی حس خوبیه بابایت که اصلا باورش نمیشه ...
16 بهمن 1392

انتخاب اسم

هورااااااااااااا   بالاخره اسم خوشگلت رو انتخاب کردیم  من و بابایی بعد ار کلی گشتن بین اسم های خوشگل دخترونه تصمیم گرفتیم که اسم دختر نازمون رو بزاریم    مهنا خانوم ا                     ...
16 بهمن 1392

رفتن به ملایر و خرید سیسمونی

سلام عشق مامانی خوبی؟ این چند وقت نشد که به وبلاگت سر بزنم  زندگی مامان ...دوم بهمن همراه مامان اینا رفتیم ملایر و از فرداش هر روز بازار بودیم واسه خرید سیسمونی کلی جیزای خوشگل واست خریدیم تقریبا تمام وسایلت صورتی دخترونست بعد خرید زنداداش ها و داداشا اومدت خونه مامان اینا و یه جشن کو چولو گرفتیم اما حیف که بابایی نبود جاش واقعا خالی بود اما من از همه وسایلت واسش عکس گرفتم و آوردم قرار شد تخت و کمدت رو از همین اهواز سفارش بدیم تا قبل از عیدم مامان جون اینا وسایلت رو میارن   سیزده بهمنم من برگشتم اهواز اخه دلم برای بابایی و خونمون تنگ شده بود          ...
15 بهمن 1392
1